●ـــــــــــ๑۩یــوسـف زهـــــرا۩๑ــــــــــ●
●ـــــــــــ๑۩یــوسـف زهـــــرا۩๑ــــــــــ●

●ـــــــــــ๑۩یــوسـف زهـــــرا۩๑ــــــــــ●

باز باران...

باز باران، با ترانه

می خورد بر بام خانه

یادم آمد کربلا را

دشت پر شور و بلا را

گردش یک ظهر غمگین،

گرم و خونین

لرزش طفلان نالان،

زیر تیغ و نیزه هارا

با صدای گریه های کودکانه

واندرین صحرای سوزان

می دوید طفلی سه ساله پر ز ناله،

دلشکسته، پای خسته

باز باران

قطره قطره،

می چکد از چوب محمل خاکهای

چادر زینب، به آرامی شود گل

آه باران

کی بباری برتن عطشان یاران

تر کنند از آن گلو را

آه باران! …

بیا که صبر برایم معنا شد...

بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد


در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد


تمام دفتر عمرم سیاه شد اما


امید دیدن رویت دوباره پیدا شد


اللهم عجل لولیک الفرج