●ـــــــــــ๑۩یــوسـف زهـــــرا۩๑ــــــــــ●
●ـــــــــــ๑۩یــوسـف زهـــــرا۩๑ــــــــــ●

●ـــــــــــ๑۩یــوسـف زهـــــرا۩๑ــــــــــ●

یا ابن الحسن بیا

کجای مسیر باد ایستاده ای ای عزیز؟!



که بوی مهربانی ات می آید؟



یا ابن الحسن بیا





تو ای عشق و تمام امیدم

توای عشق و ای تمام وجودم


تو بود و نبودم


فدای رخ تو همه عالم


بیا بنگر حال زار مرا


بی قرار مرا


ای تمام امیدم


تو صبح سپیدم


ز نرگس چشمت


ببین چه کشیدم.....


چقدر تنهایی آقا جان

منی که مایه ننگم به حد رسوایی


چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی


چو خویش یار تو دیدم چه نیک فهمیدم


عزیز فاطمه مهدی چقدر تنهایی


یـــــــــــــــــــــــــــــــــا مهدی(عج)


اَینَ بقیه اللّه


ﺟﻨـﺲ ﺗﻨﻬــــﺎﯾﯽ ﺗــــﻮ



ﺍﺯ ﻧـــﺦ ﺑــﯽ ﻣﻬـــﺮﯼ ﻣـــﺎﺳــﺖ



ﻫـــﺮ ﭼـــﻪ ﻣـــﺎ ﺑــــﺮ ﮔﻨـــﻪ ﺁﻟــﻮﺩﻩ ﺗــﺮﯾــﻢ


ﺍﺯ ﺷــــﻤﺎ ﺩﻭﺭ ﺗـــﺮﯾــﻢ




ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ



ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ



ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼ ﻣا



ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ !!





شیعه مهدوی(عج) باشیم

با هر غروب جمعه دلم زار می زند


چشم انتظار جمعه ی زیبای دیگری است


اللهم عجل لولیک الفرج

*****ـــــــ*****


شیعه امام زمان باید بوی امام زمان(عج) را بدهد


شیعه مهدوی یابد بوی مهدی(عج) را بدهد


شیعه مهدوی باید اخلاقش، اخلاق مهدوی(عج) باشد


شیعه مهدوی باید جهتگیری هایش،جهتگیریهای


 مهدوی(عج) باشد


  امام(عج) می خواهند همه 


بــــــه ســـــوی ظـــــهــــور حــــــــرکــــــــــت کــــــنند

بیا که در هوای تو نفس کشیدن یعنی زندگی

هـــنوز آنقدر شجاع نشـده ام !

کــه بگویـــم:

نیــا که من هنوز غـــرق گناهم

بیا

حتی اگر قــرار است

من از دم تیغت بگذرم...

بیا

تا بفــهمیم در هــوای تو نفس کشیدن یعنی زندگــی

و

در این هـــوا نفس کشیدن یعنی
خفــگی



باز باران...

باز باران، با ترانه

می خورد بر بام خانه

یادم آمد کربلا را

دشت پر شور و بلا را

گردش یک ظهر غمگین،

گرم و خونین

لرزش طفلان نالان،

زیر تیغ و نیزه هارا

با صدای گریه های کودکانه

واندرین صحرای سوزان

می دوید طفلی سه ساله پر ز ناله،

دلشکسته، پای خسته

باز باران

قطره قطره،

می چکد از چوب محمل خاکهای

چادر زینب، به آرامی شود گل

آه باران

کی بباری برتن عطشان یاران

تر کنند از آن گلو را

آه باران! …

بیا که صبر برایم معنا شد...

بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد


در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد


تمام دفتر عمرم سیاه شد اما


امید دیدن رویت دوباره پیدا شد


اللهم عجل لولیک الفرج


یا مهدی صاحب الزمان

یک خیابان دو طرفه...


یک سو  ارباب

یک سو علمدار


و یک جفت چشم حریص...

که نمی داند کدام یک را نگاه کند


این یعنی بزرگترین و زیبا ترین سردر گمی


 سردر گمم میان شمس و قمرش

اسمان قلب من بغضش دوباره تازه شد


اما


ابر چشمانم دگر خشکیده است

از این فراق

باران بیا...


اللهم عجل لویک الفرج


این جمعه هم گذشت...

در اضطراب چه شب ها که صبحشان گم شد


چه روز ها که گرفتار روز هفتم شد


چقدر هفته پر از شنبه شد و به جمعه رسید


و جمعه روز تفرج برای مردم شد


اللهم عجل لولیک الفرج



یوسف کنعان من

یوسف کنعان من


کنعان شعرم پیر شد


باز آی از مصر


باور کن که دیگر دیر شد


درد هجرت


چشم یعغوب دلم را کور کرد


پس تو پیراهن بیاور


ناله ام شب گیر شد


ای که چون موسی


عصایت را به دل میزنی


مردم از غم


این عصا در قلبم چون تیر شد


الهی به حق مهدی فاطمه


عجل لولیک الفرج



هنوز مرا دوست داری آقا؟

سلام  خوبی آقا هنوز هم شکوه داری از من از من بی معرفت، آقا آخر


 نگفتی آمدنت چه شد،راستی اقا هنوز من رو دوست داری یا...


آقا در آخر گر امدی قدمت روی دوچشمانم گر نه باز هم منتظر می مانم...


سر و جانم فدایت یامهدی(عج)


می آید کسی..

از میان اشک ها خندیده می آید کسی

خواب بیداری ما را دیده می آید کسی

با ترنم با ترانه با سروش سبز آب

از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی...


اللهم عجل لولیک الفرج...

دیشب کسی برای تو سجاده وا نکرد


بغضی ترک نخورد و گلویی صدا نکرد


انگار ما بدون حضور تو راحتیم


وقتی کسی برای ظهورت دعا نکرد


متی ترانا و نراک

ای محو تماشای تو چشمان پریها

از رایحه ات مست تمام سحریها

خون است دل ما ز فراق رخ ماهت

محصول غم عشق تو شد خونجگریها

ای گمشده این دل سرگشته کجایی؟

بس نیست مگر در طلبت دربهدریها؟

ای همسفر باد صبا نام مرا هم

کن ثبت نگارا به صف هم سفریها

با سالک بیچاره بگو راه کدام است

باید که به تو ختم شود رهسپریها

ای یار سحرخیز سحرخیز نمایم

محبوب تو باشد سحر و دیده تریها

باید که نمازی به تمنای تو خوانیم

فارغ زغم نان تب سیم و زریها

ای کاش برای دل من از غم عشقت

بالا برود زود تب بهره وریها

شوق نفسی دیدن تو جان به لبم کرد

مارا برهان یار از این جان به سریها

با باد صبا من گله از زلف تو کردم

تا چند بمانیم در این بی خبریها

تا چند کنی ناز برای من مجنون؟

تا چند کنی جلوه به چشم دگریها

شیرین سخنی گر به سخن لب بگشایی

تعطیل شود کار تمام شکریها

آوای اناالمهدی تو از حرم عشق

پایان بدهد بر  همه نوحه گریها

«مجتبی روشن روان»